آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

تربیت یعنی که خود را ساختن؛
بعد از آن بر دیگران پرداختن...
-----------------------------------
خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره!
-------------------------------------------------
دست نوشته های احسان کوزه ساززاده

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

آدم خاکی، زندگی هم همیشه به نفع تو نیست!

احسان کوزه ساززاده | پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۵۳ ق.ظ
به نام خدایی که در این نزدیکی است...
ای انسان خاکی؛
بدون خداوند هیچ چیز نیستی...

حکایت همون ضرب المثل معروفه؛ یادتونه که:
با خدا باش و پادشاهی کن؛بی خدا باش و هر چه خواهی کن...
شاید بپرسین که چرا با این شروع کردم؟
خواستم بگم که هر چی دارم و داریم و نداریم و خواهیم داشت و نخواهیم داشت به یمن اونه و راضیم به رضای خودش!که اگه اون از ما راضی بشه همه از ما راضی میشن./
امروز خیلی دارم فک می کنم به خیلی از خیلی هایمان!
خیلی هایمان به یه جایی و جایگاهی که می رسیم فک می کنیم، اینجا انتهای خوشبختی است!
یه حباب تو خالی از خودمون درست می کنیم و بهش جوری می نازیم که انگار دیگر رو دست نداریم!
حباب
ولی تو زندگی هم باید یه موقع هایی گذاشت و رفت...نه اینکه کلا بروی ها!نه!
باید یکم بیای بیرون ازش(از شرایطش)؛بعد به پرسپکتیوش(نمایه اش) نیگاه کنی!
و ببینی چی هستی!کی هستی!کجایی؟؟و میخوای به کجا بری!
بعض موقع ها یادمون میره گه چی هستیم و کی هستم و مقصدمون کجاست؟!
از همین امروز تصمیم گرفتم دوباره بایستم و ببینم کجام و میخوام چیکار کنم!
شاید باید از نو یه چیزایی رو شروع کنم و باید به یه چیزایی خاتمه بدم!
زندگی هم همیشه به نفع تو نیست!
امروز شاید به دیدگاه خیلی ها روز شکست توست ولی به دید تو میتونه روز آماده شدن برای شکستی سخت بر زندگی باشد.
من مطمئنم که ما می تونیم!
فقط کافیه بخوایم...
  • احسان کوزه ساززاده

حکایت سوالی که بی جواب ماند!!!

احسان کوزه ساززاده | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۳۹ ق.ظ

گفت یک سال و چهار ماه میگذرد و جواب سوالش مانده...
درست میگفت...حق داشت...سوالی بس  بزرگ  و عمیق بود...و هنوز هم که هنوز است سوال خیلی هاست...خیلی هایی که شاید نزدیک تر از او بودند!
یادم است  آن  روزها  برخی  ازم میپرسیدند این سوال را؟؟؟؟
میگفتند تو یک دانشجویی.... به درست بچسب که این چیزها برات نان و آب نمی شود...ولی می دیدند هر روز پویا تر از دیروزم...
نمیدانستند که دنبال نان و آب نیستیم و برای  اون  نیست که  کار میکنیم!!اگر اینطور بود ماشاالله تا دلت بخواهد نان و آب!!!

                             
کار به جایی رسید که گفتند  تو دیوانه ای پسر!!!!
میخندیدم...گفتند: مگر خنده داره این کارها مختص یک دیوانه است....
آهی کشیدم و گفتم:آری دیوانه ام....اگه کمک کردن به مردم دیوانگی است...به من بگویید دیوانه
ولی دیوانه واژه ی  قشنگی نیست برای این کار؛بگویید عاشق...
عاشق دیدن خنده ای بر لبان بیماری...عاشق دیدن خوشحالی  مادری و پدری...عاشق...
میخواهم اعترافی کنم؛
درست است  که هیچوقت به طور مستقیم یک  نفر را نجات نداده ام ولی دوست داشته ام  کاری کنم که دیگران جان مردم را نجات دهند...
ولی در عوضش  شاید توانسته ام  کسانی  را خوشحال کنم...
یکی که تو بیمارستانه!یکی که گوشه خانه سالمندان چشم به راه بچشه و وقتی منو می بینه میگه:

جوون تو هم جای بچه خودمی...دعات میکنم مادر...
وای این جمله را که میشنوم انگار بال در می آورم...میخواهم  پرواز کنم...انگار تموم دنیا رو به من داده اند!
آره...خدمت به مردم عاشق میخواد...عاشقی که وقتی میبینه دیگران خوشحال هستند و دعایش میکنند برایش هیچ چیز دیگر  دنیایی مهم نیست!!!

هلال احمر عشق به انسانیت است...عشق به انسانیت انسان ها...

  • احسان کوزه ساززاده