آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

تربیت یعنی که خود را ساختن؛
بعد از آن بر دیگران پرداختن...
-----------------------------------
خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره!
-------------------------------------------------
دست نوشته های احسان کوزه ساززاده

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هلال احمر» ثبت شده است

برای تولد هلال سرخ مهربانی

احسان کوزه ساززاده | پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ق.ظ


یادش بخیر چه روزهایی بود آن سال ها
سرشار از تکاپو و برنامه‌هایی که برایشان روز شماری میکردیم
همیشه چند هفته قبل تر از هفته جهانی هلال شروع به کار میکردیم چه ایده هایی که به ذهنمان خطور نمیکرد و در شادی این هفته چه کسانی را که سهیم نمی کردیم.
انگار همین چند روز پیش بود در دانشگاه ایستگاه سلامتی میزدیم کلاس های آموزشی میگذاشتیم نمایشگاه میزدیم، سازمان  انتقال خون را دعوت میکردیم،بازدید از خانه های سالمندان و ناتوانان می رفتیم و در پایان هفته یه جشن با حال و تقدیر از آن هایی که زحمت میکشیدند
حیف که امروز نمیبینم این نشاط و طراوت را در بچه های هلال احمری.

بی انصافی نباشد شاید در خوزستان نمی‌بینم!
حیف امروز شده ایم یاد و خاطره آن روزها!
همه چیز خراب شد،نمیدانم چرا ،حوصله شرح قصه اش نیست حداقل در این روزهای شادمان.
انگار این هفته شده یک پست اینستاگرامی تبریک یا برنامه های دیکته شده سازمان که خود بخوانید شرح مفصل از این داستان را.
چه کردید با این جوان ها که هنوز هم جوانند!
دلم می‌گیرد برای جوانان امروز هلال احمری...
ولی ما هنوز هم دلخوشیم به روزهای بهتر، به امید دیدن مردانی از جنس هلال و برای هلال.
آن هایی که با هم خاطره ساختیم دمتان گرم برای تمام خاطره سازی هاتان که هیچگاه فراموش نمی‌شود.
روزتان مبارک هلال احمری های واقعی🌺

  • احسان کوزه ساززاده

حکایت سوالی که بی جواب ماند!!!

احسان کوزه ساززاده | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۳۹ ق.ظ

گفت یک سال و چهار ماه میگذرد و جواب سوالش مانده...
درست میگفت...حق داشت...سوالی بس  بزرگ  و عمیق بود...و هنوز هم که هنوز است سوال خیلی هاست...خیلی هایی که شاید نزدیک تر از او بودند!
یادم است  آن  روزها  برخی  ازم میپرسیدند این سوال را؟؟؟؟
میگفتند تو یک دانشجویی.... به درست بچسب که این چیزها برات نان و آب نمی شود...ولی می دیدند هر روز پویا تر از دیروزم...
نمیدانستند که دنبال نان و آب نیستیم و برای  اون  نیست که  کار میکنیم!!اگر اینطور بود ماشاالله تا دلت بخواهد نان و آب!!!

                             
کار به جایی رسید که گفتند  تو دیوانه ای پسر!!!!
میخندیدم...گفتند: مگر خنده داره این کارها مختص یک دیوانه است....
آهی کشیدم و گفتم:آری دیوانه ام....اگه کمک کردن به مردم دیوانگی است...به من بگویید دیوانه
ولی دیوانه واژه ی  قشنگی نیست برای این کار؛بگویید عاشق...
عاشق دیدن خنده ای بر لبان بیماری...عاشق دیدن خوشحالی  مادری و پدری...عاشق...
میخواهم اعترافی کنم؛
درست است  که هیچوقت به طور مستقیم یک  نفر را نجات نداده ام ولی دوست داشته ام  کاری کنم که دیگران جان مردم را نجات دهند...
ولی در عوضش  شاید توانسته ام  کسانی  را خوشحال کنم...
یکی که تو بیمارستانه!یکی که گوشه خانه سالمندان چشم به راه بچشه و وقتی منو می بینه میگه:

جوون تو هم جای بچه خودمی...دعات میکنم مادر...
وای این جمله را که میشنوم انگار بال در می آورم...میخواهم  پرواز کنم...انگار تموم دنیا رو به من داده اند!
آره...خدمت به مردم عاشق میخواد...عاشقی که وقتی میبینه دیگران خوشحال هستند و دعایش میکنند برایش هیچ چیز دیگر  دنیایی مهم نیست!!!

هلال احمر عشق به انسانیت است...عشق به انسانیت انسان ها...

  • احسان کوزه ساززاده