آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

تربیت یعنی که خود را ساختن؛
بعد از آن بر دیگران پرداختن...
-----------------------------------
خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره!
-------------------------------------------------
دست نوشته های احسان کوزه ساززاده

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

امدادگران واقعی، امدادگران بی نشان...

احسان کوزه ساززاده | جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۵۳ ب.ظ
                              

به قلم احسان کوزه ساززاده| امدادگری شغل انبیا است؛ راست است که می گویند هر کسی نمی تواند یک امدادگر خوب و متعهد باشد.

امدادگر از جان خویش می گذرد برای خدمت به مردمی که آن ها را نمی شناسد و مردم هم شاید هرگز او را نشناسند؛ و چه زیباست همین گمنامی...

در این دنیای خاکی که همه ذوق و شوق آن دارند که دیده شوند؛ کسی آن ها را ببیند و از آن ها تعریف کند؛ به قول خودشان معروف شوند حال این نام و نشان هر جایی که می خواهد باشد حتی در خبرگزاری آقا و خانم ایکس.

خیلی چیزها را تا به چشم نبینی باورت نمی شود؛ این بار من دیدم به چشم و برای شما نیز میخواهم بازگویم از امدادگران گمنام...

امدادگرانی که نفس را زیر پا گذاشته اند و اسیر این دنیا نیستند، آنانی که رضای خداوند را در طبق اخلاص قرار داده اند و برای خدمت به مردم لحظه ای از جای نمی شینند.

آن روز برای تهیه خبر اعزام شده بودیم! با بچه ها به گپ و گفتی نشستیم داشتیم برنامه ریزی ها را با توجه به محیط کنونی انجام می دادیم که رئیس جمیعت هلال احمر به ما نزدیک شد. از ما خواست تا از سه چهار جوانی که در خیلی از برنامه های شهرشان و به خصوص برنامه این روزهایشان بسیار زحمت کشیده اند عکس و فیلم جداگانه ای تهیه کنیم.

ما هم از خداخواسته گفتیم بگویید بیایند.

نام یکی از آن ها محسن بود؛ یک جوان رعنای عضو جمعیت هلال احمر که آثار چند شب بیداری از چشمانش هویدا بود.

فکر کرد ما کاری داریم که او را نزدمان فرستاده اند.وقتی متوجه شد که برای چه او را صدا کرده ایم گفت: - من جایی کار دارم باید بروم-، چند قدمی از ما دور نشده بود که صدای مسئول اردوگاه رو شنیدم؛ -محسن پسر برو دیگه بذار تو یکی از عکس ها حتما باشی؛ نه من جایی کار دارم باید برم!- چند لحظه ای صحبت هایشان ادامه داشت این بار مسئول اردوگاه دستانش را گرفته بود و آوردش کنار ما!

به مسئول اردوگاه گفت:-خودم میرم باهاشون نگران نباش!شما برو...-

خودم رو بهش معرفی کردم: من احسان کوزه ساززاده از اهواز خدمت شما هستم تا بتونیم گزارشات برنامه اتون رو منعکس کنیم.نمیخوای اسمت رو به ما بگی: اسم من محسنه.

محسن نمیدانم چرا ولی فراری بود از ما، از وقتی که دوربین دست ما می دید ما دیگر او را نمی دیدیم!با هم رفتیم تا در گوشه ای از اردوگاه ازشون عکس بگیریم!

از ما اصرار بود و از محسن انکار! از اونور اردوگاه مسئول اردوگاه داد زد: محسن برو دیگه! و او...

شخصیت جالبی داشت.او دوست نداشت کسی او را ببیند، باهاش صحبت می کردم، بهش می گفتم بابا از پشت سر ازت عکس می گیریم؛ راضی نمی شد...

کمی بعد که با هم صحبت می کردیم به من گفت: احسان دوست ندارم کسی منو ببینه و بشناسه!

اونی که باید منو اینجا ببینه میبینه!همین برام کافیه...

می بینید؛ یک انسان چقدر می تواند بزرگ باشد...

حال که به محسن فکر می کنم میبینم که در جوانی چقدر پخته و با گذشت و با هدف و خالص بود...او شاید هم مانند خیلی از شما دانشجو بود...

ولی محسن مانند ما نبود؛ حس میکنم او خیلی از ما جلوتر بود،خیلی...

محسن نماد کوچکی از امدادگران گمنام و بی نشانی است که هیچ گاه هم شناخته نخواهند شد؛ آنان گمنامی را سرلوحه ی کارشان قرار داده اند و دلی دارند به وسعت دریا، آنان جوانان برترند و الگوی خیلی از جوان ها!

امدادگران بی نشان نه در آسمان اند و نه از کره ی دیگری پای بر روی زمین انسان ها گذاشته اند؛ بلکه بر روی همین زمین خاکی زندگی می کنند، ولی ما کجا و نشان بی نشانی آنان کجا...

 

  • احسان کوزه ساززاده

فرهنگی نو در ماهی نو از سال نو...

احسان کوزه ساززاده | دوشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۲، ۰۳:۴۰ ب.ظ

                                نو

تقدیم به کانون های دانشجویی هلال احمر کشور...

به قلم احسان کوزه ساززاده| ماه ها گذشت، اردیبهشت، دی، اسفند و امروز که 19روز از آغاز فروردین سال جدید نیز می گذرد. اردیبهشت 91 و فروردین 92 که سراسر شور و نشاط بود، تلاش و فعالیت های بی امان و باز هم زندگی با هلال احمر گذشت.

یه عالمه تجربه جدید با آدم های جدید.

خوبی اعضای هلال احمری دانشجو این است که هر مدت یه بار کانون های آنان پوست می اندازد.

بچه های نو، فعالیت های نو، اندیشه های  نو، همه برای هلال احمری نو، برای فرهنگی نو در ماهی نو از سال نو.

البته ما هم که استنثنا بودیم و همه را بدرقه کرده بودیم، بالاخره نوبت به ما هم رسید!:)

میخواهم تشکر کنم از بچه هایم! از بچه های هلال احمری دانشجو؛ بچه های تهران و گیلان و اصفهان و کرمان و خوزستان و خلاصه هر جای این سرزمین پهناورمان ایران.

اصلا اینجا و آنجا ندارد؛ هر جا که عده ای جمع شده اند برای تحصیل علم و کانون دانشجویی هلال احمر دارند!

شاید بپرسید که چرا میخواهم از آنان تشکر کنم؟

چون اعتقاد دارم آنان فرهنگ ساز و تمدن ساز جامعه اجتماعی هستند!

قدر خویش را بدانند و به خاطر داشته باشند که آنها هستند که نشان دهنده ی فکر و میزان فرهنگ اجتماعی جمعیت هلال احمر هستند!

جوون ایرونی، فرهنگ اجتماعی هلال احمر دست توئه، خوب بسازش!

پ.ن:هنوز از اون اجتماع دانشجویان هلال احمری در اسفند ماه 91 کمی دلگیر بودم!!!!!:((

پ.ن 2: متن از دست نوشته ای قدیمی بود که اندکی اصلاح شده بود، خرده نگیرید بر ما که دوست داشتیم همان باشد که قبلا نوشته ایم.

  • احسان کوزه ساززاده

بهار آمد و تو نیامدی...

احسان کوزه ساززاده | جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۲، ۱۲:۰۸ ب.ظ


                                       عید 92

سال 91 هم نقطه انتهای خویش رسید.

به قلم احسان کوزه ساززاده| هر بهار نوید امیدواری است، امید به آنکه پس از هر زمستانی و در اوج ناامیدی دریچه ای از امید هنوز گشوده است و پایان هر شب سیه سفید است.

سفید چون قلب پاک امدادگران هلال احمری

سفید همچون نیت های خالصانه اعضای جمعیت هلال احمر

سفید چون موهایی که در آسیاب دنیا سپید نشده اند

سفید چون عمری پاک...

و چه زیباست امسال که با نام زهرای مرضیه آغاز شده است با ظهور مهدی فاطمه مقارن باشد که بهار در بهار می شود و معنای واقعی بهار را آنجا لمس خواهیم کرد.

بهاری واقعی، بهار شکوفا شدن انسانیت ها، بهار مهربانی،  بهاری که در آن دوستی، صلح، صفا، عشق به مردم، محبت و دیگر خصایص نیک جای نامهربانی ها را خواهد گرفت...

خوش به حال آنانی که هر چه دارند را در دست گرفته اند تا برای آنانی که ندارند هزینه کنند؛ محبت ها در دست، جان ها بر کف و می دانند که در این دنیا جز نام نیک از آنان باقی نخواهند ماند.

آنان قلب بزرگی دارند، قلب هایی بزرگ با روح هایی متعالی در کالبد بدن.

همچون جوانان، امدادگران و داوطلبان جمعیت هلال احمر.

  • احسان کوزه ساززاده