آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

تربیت یعنی که خود را ساختن؛
بعد از آن بر دیگران پرداختن...
-----------------------------------
خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره!
-------------------------------------------------
دست نوشته های احسان کوزه ساززاده

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «دلنوشته های زندگی» ثبت شده است

سفر

احسان کوزه ساززاده | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ


                             

رفتن از خود، رفتن از شهر

رفتن از جایی که عادت داری به بودن در آن.

رفتارهای تکراری.

لبخندهای اجباری.

هر روز و هر روز و هر روز می گذرد.

دوست داری دل بکنی. از هر آنچه که تو را وابسته کرده است.

دل بکنی و بروی به جایی دور، به دور از دروغ، ریا، خودپسندی، خیانت، تلاش برای کسب دنیا.

آری. گاهی که دیگر حالت به هم می خورد از همه اینها باید بگذاری و بروی.

قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِین.

این آیه آمده بود.

حس می کنم امروز که دوست دارم دل بکنم در همین نزدیکی است که دلم برای شهرم، بودن کنار دوستانم و همکارانم تنگ می شود.

به هر حال آدم است دیگر، دم دمی است.

ولی سفر مقدمه ای است برای تفکر و تغییر.

برای رسیدن به حالی خوب.

یاد حول حالنا الی احسن الحال می افتم.

خدایا حال همه مان را خووب کن .

27/3/92-11:35

  • احسان کوزه ساززاده

کوهی از مردی در دستانی کوچک

احسان کوزه ساززاده | شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ

امروز درست سه هفته است که به شغل قدیم بازگشته ام...

مثل همیشه کار و کسب در بازار روش خودش را داردکه البته ما سعی می کنیم بازاری نباشیم!

قرار نیست از اوضاع بازار برایتان بگویم فقط در این حد بدانید که راکد است!


                         

چیزی که در این روزها دغدغه ذهنیم شده است آن است که آیا همه چیز به عدالت تقسیم شده است؟مردم چقدر به یکدیگر خیانت می کنند؟میگویم آیا هنوز هم دختران و پسران پاک پیدا می شوند؟

اینها سوالاتی است که بسیار برایم مهم است!

هنوز به خاطر دارم صحنه ای را که همین چند روز پیش دیدم:

پسر بچه ای در طبقه سوم، با لباسی ژنده و کف هایی کوچک و وصله خورده!

می گفتند از صبح در بازار است و دارد به پدرش در جمع آوری کارتن های خالی کمک می کند!

می ایستم و کمی با نگاهی مهربانانه نگاهش می کنم ولی او انگار من را نمی بیند، آنقدر که سرگرم کار است.

قلبم بسیار متاثر می شود! هم سن و سالان او را مادرانشان بهترین لباس ها را بر تن می کنند و با خود برای گردش به این سو و آن سو می برند، او شاید الان باید در پیش دبستانی باشد و با هم سن و سالانش بازی کند و امروز...

پسرک قصه ی امروز من تو مردی را به من نشان می دهی!برای آنکه پدرت دست تنها نباشد چه ها که نمی کنی!

تو با آن جثه نحیف و دست های کوچکت کوهی از درس های زندگی را بریا ما به ارمغان داری.

موظب خودت باش.

  • احسان کوزه ساززاده

مهر سکوت...

احسان کوزه ساززاده | جمعه, ۸ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۰۱ ب.ظ

امروز یکم دلم گرفته از بی معرفتی های دنیا...

یه سری آدم ها رو تو دنیای مجازی دارم تجربه می کنم که بهم زخم زبون می زنن!

نه اینکه تا حالا نبوده، تا بوده چنین بوده و تا هست همین هست! ولی فکر نمی کردم این قدر عزم شان را جزم کرده باشن برای این کار! آخر مگر این من بی ارزش چی دارد که برایش همه کار می کنیم؟


                        sib

البته خویش را مقصر می دانم! آری مقصر واقعی خودم هستم!

یک بزرگی می گفت اگر رابطه خودت رو با خدا درست تنظیم کنی رابطه آدم ها هم با تو خوب می شود!

خدایا من بنده خوبی برای تو نبوده ام؛ ولی روزهایم بدین گونه است که این ها از راه می رسند و زخم زبان می زنند تو گفتی صبر و من هر بار صبر پیشه کردم!

نه به خاطر آن ها؛ بلکه فقط به خاطر وجود خودت! تو که در تک تک لحظه ها و ثانیه های عمرم همراهم بوده ای! و هر کجای زندگیم کم داشتم؛تو تمام من شده ای!


                        خانه خدا

دل ندارم بگویم نمی بخشمشان!! تو بنده گنه کارت را هر بار که خطا کند راه توبه را باز گذاشته ای ...

ولی خدایا با این دل انسانیم چه کنم؟

هر بار می شکند و باید تظاره کنم که غمی نیست! فقط کافی است بفهمند تا محکم تر ضربه بکوبند!

البته کم در هلال احمر ندیده ایم و گرگ باران دیده ایم!

این روزها خیلی می گویم ای کاش!!!

بگذار باز هم بگویم ای کاش؛ مگر با آن کجا را خواهم گرفت؟؟؟

ولی تا حالا آدمی نبوده ام که هر کس نا کسی که از راه می رسد را تایید کنم برای منافع شخصی ام!

ای کاش بساط این انسان های همه چی دان این روزهای زندگی هلال احمری ام مرتفع شود.

ای کاش جایگاه آدم ها با توجه به ذات شان و لیاقت شان مشخص شود نه آنچه می نمایند!

ای کاش ذات برخی ها که  خیلی ناپاک تر و زشت تر از آنی است که می نمایند رو شود...

خدایا می بینم که برخی دارند برای منافع شان دست به هر کاری می زنند و باید ساکت بنشینم که نگویند کینه دارم از آن ها!

این روزها مهر سکوت بر دهان زده ام!!! کم ترینش ان است که آرامش دارم!

خدایا تو خودت خیلی چیزها را می دانی و می بینی...

خدایا کاری کن آدم ها خوب شوند...

به قول یکی زندگی همین چند روز است تا ابد که در این دنیای فانی نخواهیم ماند وبه جز یک مشت خاک و یک کفن چیزی از دنیا با خود نخواهیم برد...

اینجا پایان این قصه نیست...

نقطه.

  • احسان کوزه ساززاده

دعا کنید حلاوت دین را بچشیم!

احسان کوزه ساززاده | جمعه, ۸ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۱۸ ب.ظ

روزهای جمعه روزهای دل گیری است...

روزهای انتظار برای حجت خدا بر روی زمین و انتظار و انتظار...


        امام زمان

ای کاش منتظر باشیم اما منتظر واقعی!

ریاکاران انتظار زیادند؛ تعارف که نداریم،یکیش شاید خودمان!

انتظار فقط منتظر ماندن برای آمدنش نیست!

بلکه ایستادن و کاری انجام دادن برای آمدنش است!

انتظار هیچ جوری قابل توصیف نیست؛ باید منتظر واقعی باشی و مزه دین را چشیده باشی تا بدانی چیست!

این را که گفتم یاد دعای استاد قرائتی افتادم:

ازشون خواستن که برامون دعا کنن! گفت: ای کاش مزه واقعی دین رو بچشین و حلاوتش رو درک کنین که اکثر مشکلات ما همینه که مزه دین رو نچشیدیم وگر نه...!

خلاصه در این روز برای همه دعا کنیم که حلاوت و شیرینی دین را بچشند!

انشاالله...

  • احسان کوزه ساززاده

ای کاش پله برقی روشن شود!

احسان کوزه ساززاده | پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۰۴:۱۰ ب.ظ

امروزم یه روز خوب دیگه خدا شروع شد...

با یکی از دوستان خوب در خیابان های اهواز در این فصل زمستانی که انگار که هوا جان تازه ای گرفته قدم میزنیم.

واقعا امروز هوای اهواز بهاری است؛ نه سرد است و نه گرم...یک هوای واقعا رویایی....

هوای رویایی

در خیابان که راه می رویم یاد روزهای آبادان می افتم.بازار ته لنجی های آبادان دوست داری بایستی و یه چیزی بخری در حالی که نیاز هم نداری ولی لذتی که داره چندان بزرگه که قابل وصف با چیزی نیست!

یه خرید ارزون و رویایی.فقط باید حواست باشه گول نخوری چون برخی هاشون فک می کنن که شما کم الکی هستین!:)

 

حال در کنار یکی از خیابان های همیشه شلوغ ولی اکنون خلوت شهر زیبایمان هستیم!

نادری خیابانی که هر روز شلوغ تر از دیروز و یادگار دوران جوان تری مان است.

روبروی پل عابر پیاده ایستاده ایم؛این پل عابر پیاده در اهواز نگوییم بی نظیر است ولی کم نظیر است!

خیلی قدیمی است واز دوران طفولیت ما که بود  حال دیگر نمیدانم چه دورانی  ساخته شده ولی تا به حال  چند بار ترمیم و نو سازی شده و امروز زیباتر از همیشه اش است!

پلی برای بازی بچه های بازیگوش!برای عبور عابرین پیاده خسته از راه!برای عابرینی که بخواهند مدتی خستگی رو از تن دور کنن و یه سفر چند ثانیه ای لذت بخش رو طی کنن!

           پله برقی

خیلی هاشون دوست دارن تو زندگی شون مثل این از پله های زندگی بالا برن و شاید برخی به حسرت همین می ایستن و بالا میرن تا بالا رفتن رو نه تو زندگی بلکه تو این چند لحظه تجربه کن؛ در حالی که همون خیلی هاشون هم میدونن که عبور و بالا رفتن از پله های زندگی این چنین هم آسان نیست بلکه بسی سخت و طاقت فرسا است اما شدنی...

البته این پل گاهی اوقات نیز مانند پله های زندگی سخت و طاقت فرسا می شود.

در این فکر ها هستم که جوانکی خسته از راه و زندگی می خواست از روی پله های برقی پل عابر پیاده بایستد و بالا برود؛ با کوله ای بر دوش و دست هایی پینه بسته!در انفوان جوانی دست های پینه بسته اش نشان خیلی چیزهاست!

              

نشان تلاش و کوشش و نداشته هایش که دوست دارد به داشته هایش تبدیل شود و می داند که راه طاقت فرسایی را پیش رو دارد.

روبروی پله ها منتظر ایستاده تا شاید روشن شوند و کمی انتظار می کشد...در زندگیش انتظار خیلی چیزها را کشیده است ولی هنوز هم از انتظار خسته نمی شود....

به او نگاه می کنیم سعی می کنیم کمی درکش کنیم ولی می دانیم که حال او درک کردنی و یافتنی و گفتنی نیست...شاید برای من و اویی که از کنارش میگذریم فکر کردن به زندگیش هم سخت باشد چه برسد به درک کردنش...

آدم های شهر با عینک های آفتابی و چهره های پیرایش شده و لباس های شیک و مارک دار از کنار او به سادگی می گذرند...

ما هم کمی به نگاه هایش نگاه می کنیم و فکر می کنیم نه برای نداری های او بلکه برای نداری ها و دارایی های خودمان!

ولی ای کاش پله برقی روشن می شد... نه برای آن که ما عابران از روی آن عبور کنیم!

بلکه به بهانه خوشحال کردن دل آن جوانک...

ای کاش می شد... ای کاش.../

  • احسان کوزه ساززاده

آدم خاکی، زندگی هم همیشه به نفع تو نیست!

احسان کوزه ساززاده | پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۵۳ ق.ظ
به نام خدایی که در این نزدیکی است...
ای انسان خاکی؛
بدون خداوند هیچ چیز نیستی...

حکایت همون ضرب المثل معروفه؛ یادتونه که:
با خدا باش و پادشاهی کن؛بی خدا باش و هر چه خواهی کن...
شاید بپرسین که چرا با این شروع کردم؟
خواستم بگم که هر چی دارم و داریم و نداریم و خواهیم داشت و نخواهیم داشت به یمن اونه و راضیم به رضای خودش!که اگه اون از ما راضی بشه همه از ما راضی میشن./
امروز خیلی دارم فک می کنم به خیلی از خیلی هایمان!
خیلی هایمان به یه جایی و جایگاهی که می رسیم فک می کنیم، اینجا انتهای خوشبختی است!
یه حباب تو خالی از خودمون درست می کنیم و بهش جوری می نازیم که انگار دیگر رو دست نداریم!
حباب
ولی تو زندگی هم باید یه موقع هایی گذاشت و رفت...نه اینکه کلا بروی ها!نه!
باید یکم بیای بیرون ازش(از شرایطش)؛بعد به پرسپکتیوش(نمایه اش) نیگاه کنی!
و ببینی چی هستی!کی هستی!کجایی؟؟و میخوای به کجا بری!
بعض موقع ها یادمون میره گه چی هستیم و کی هستم و مقصدمون کجاست؟!
از همین امروز تصمیم گرفتم دوباره بایستم و ببینم کجام و میخوام چیکار کنم!
شاید باید از نو یه چیزایی رو شروع کنم و باید به یه چیزایی خاتمه بدم!
زندگی هم همیشه به نفع تو نیست!
امروز شاید به دیدگاه خیلی ها روز شکست توست ولی به دید تو میتونه روز آماده شدن برای شکستی سخت بر زندگی باشد.
من مطمئنم که ما می تونیم!
فقط کافیه بخوایم...
  • احسان کوزه ساززاده