سفر
احسان کوزه ساززاده | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ
رفتن از خود، رفتن از شهر
رفتن از جایی که عادت داری به بودن در آن.
رفتارهای تکراری.
لبخندهای اجباری.
هر روز و هر روز و هر روز می گذرد.
دوست داری دل بکنی. از هر آنچه که تو را وابسته کرده است.
دل بکنی و بروی به جایی دور، به دور از دروغ، ریا، خودپسندی، خیانت، تلاش برای کسب دنیا.
آری. گاهی
که دیگر حالت به هم می خورد از همه اینها باید بگذاری و بروی.
قُلْ سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِین.
این آیه آمده بود.
حس می کنم امروز که دوست دارم دل بکنم در همین نزدیکی است که دلم برای شهرم، بودن کنار دوستانم و همکارانم تنگ می شود.
به هر حال آدم است دیگر، دم دمی است.
ولی سفر مقدمه ای است برای تفکر و تغییر.
برای رسیدن به حالی خوب.
یاد حول حالنا الی احسن الحال می افتم.
خدایا حال همه مان را خووب کن .
27/3/92-11:35