مهر سکوت...
امروز یکم دلم گرفته از بی معرفتی های دنیا...
یه سری آدم ها رو تو دنیای مجازی دارم تجربه می کنم که بهم زخم زبون می زنن!
نه اینکه تا حالا نبوده، تا بوده چنین بوده و تا هست همین هست! ولی فکر نمی کردم این قدر عزم شان را جزم کرده باشن برای این کار! آخر مگر این من بی ارزش چی دارد که برایش همه کار می کنیم؟
البته خویش را مقصر می دانم! آری مقصر واقعی خودم هستم!
یک بزرگی می گفت اگر رابطه خودت رو با خدا درست تنظیم کنی رابطه آدم ها هم با تو خوب می شود!
خدایا من بنده خوبی برای تو نبوده ام؛ ولی روزهایم بدین گونه است که این ها از راه می رسند و زخم زبان می زنند تو گفتی صبر و من هر بار صبر پیشه کردم!
نه به خاطر آن ها؛ بلکه فقط به خاطر وجود خودت! تو که در تک تک لحظه ها و ثانیه های عمرم همراهم بوده ای! و هر کجای زندگیم کم داشتم؛تو تمام من شده ای!
دل ندارم بگویم نمی بخشمشان!! تو بنده گنه کارت را هر بار که خطا کند راه توبه را باز گذاشته ای ...
ولی خدایا با این دل انسانیم چه کنم؟
هر بار می شکند و باید تظاره کنم که غمی نیست! فقط کافی است بفهمند تا محکم تر ضربه بکوبند!
البته کم در هلال احمر ندیده ایم و گرگ باران دیده ایم!
این روزها خیلی می گویم ای کاش!!!
بگذار باز هم بگویم ای کاش؛ مگر با آن کجا را خواهم گرفت؟؟؟
ولی تا حالا آدمی نبوده ام که هر کس نا کسی که از راه می رسد را تایید کنم برای منافع شخصی ام!
ای کاش بساط این انسان های همه چی دان این روزهای زندگی هلال احمری ام مرتفع شود.
ای کاش جایگاه آدم ها با توجه به ذات شان و لیاقت شان مشخص شود نه آنچه می نمایند!
ای کاش ذات برخی ها که خیلی ناپاک تر و زشت تر از آنی است که می نمایند رو شود...
خدایا می بینم که برخی دارند برای منافع شان دست به هر کاری می زنند و باید ساکت بنشینم که نگویند کینه دارم از آن ها!
این روزها مهر سکوت بر دهان زده ام!!! کم ترینش ان است که آرامش دارم!
خدایا تو خودت خیلی چیزها را می دانی و می بینی...
خدایا کاری کن آدم ها خوب شوند...
به قول یکی زندگی همین چند روز است تا ابد که در این دنیای فانی نخواهیم ماند وبه جز یک مشت خاک و یک کفن چیزی از دنیا با خود نخواهیم برد...
اینجا پایان این قصه نیست...
نقطه.
بعضیارو دوباره پس داد به مادرشون!
” بیا مامانش, اینو بگیر دوباره بزرگ کن…
این خوب از آب در نیومده…”