آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

نوشته های یه جوون ایرونی

آفتابگردان

تربیت یعنی که خود را ساختن؛
بعد از آن بر دیگران پرداختن...
-----------------------------------
خدا نکنه تا آدم نشدیم دنیا بهمون رو بیاره!
-------------------------------------------------
دست نوشته های احسان کوزه ساززاده

پیوندهای روزانه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۲ مطلب با موضوع «خاطرات هلال احمری» ثبت شده است

مهر سکوت...

احسان کوزه ساززاده | جمعه, ۸ دی ۱۳۹۱، ۰۳:۰۱ ب.ظ

امروز یکم دلم گرفته از بی معرفتی های دنیا...

یه سری آدم ها رو تو دنیای مجازی دارم تجربه می کنم که بهم زخم زبون می زنن!

نه اینکه تا حالا نبوده، تا بوده چنین بوده و تا هست همین هست! ولی فکر نمی کردم این قدر عزم شان را جزم کرده باشن برای این کار! آخر مگر این من بی ارزش چی دارد که برایش همه کار می کنیم؟


                        sib

البته خویش را مقصر می دانم! آری مقصر واقعی خودم هستم!

یک بزرگی می گفت اگر رابطه خودت رو با خدا درست تنظیم کنی رابطه آدم ها هم با تو خوب می شود!

خدایا من بنده خوبی برای تو نبوده ام؛ ولی روزهایم بدین گونه است که این ها از راه می رسند و زخم زبان می زنند تو گفتی صبر و من هر بار صبر پیشه کردم!

نه به خاطر آن ها؛ بلکه فقط به خاطر وجود خودت! تو که در تک تک لحظه ها و ثانیه های عمرم همراهم بوده ای! و هر کجای زندگیم کم داشتم؛تو تمام من شده ای!


                        خانه خدا

دل ندارم بگویم نمی بخشمشان!! تو بنده گنه کارت را هر بار که خطا کند راه توبه را باز گذاشته ای ...

ولی خدایا با این دل انسانیم چه کنم؟

هر بار می شکند و باید تظاره کنم که غمی نیست! فقط کافی است بفهمند تا محکم تر ضربه بکوبند!

البته کم در هلال احمر ندیده ایم و گرگ باران دیده ایم!

این روزها خیلی می گویم ای کاش!!!

بگذار باز هم بگویم ای کاش؛ مگر با آن کجا را خواهم گرفت؟؟؟

ولی تا حالا آدمی نبوده ام که هر کس نا کسی که از راه می رسد را تایید کنم برای منافع شخصی ام!

ای کاش بساط این انسان های همه چی دان این روزهای زندگی هلال احمری ام مرتفع شود.

ای کاش جایگاه آدم ها با توجه به ذات شان و لیاقت شان مشخص شود نه آنچه می نمایند!

ای کاش ذات برخی ها که  خیلی ناپاک تر و زشت تر از آنی است که می نمایند رو شود...

خدایا می بینم که برخی دارند برای منافع شان دست به هر کاری می زنند و باید ساکت بنشینم که نگویند کینه دارم از آن ها!

این روزها مهر سکوت بر دهان زده ام!!! کم ترینش ان است که آرامش دارم!

خدایا تو خودت خیلی چیزها را می دانی و می بینی...

خدایا کاری کن آدم ها خوب شوند...

به قول یکی زندگی همین چند روز است تا ابد که در این دنیای فانی نخواهیم ماند وبه جز یک مشت خاک و یک کفن چیزی از دنیا با خود نخواهیم برد...

اینجا پایان این قصه نیست...

نقطه.

  • احسان کوزه ساززاده

حکایت سوالی که بی جواب ماند!!!

احسان کوزه ساززاده | چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۳۹ ق.ظ

گفت یک سال و چهار ماه میگذرد و جواب سوالش مانده...
درست میگفت...حق داشت...سوالی بس  بزرگ  و عمیق بود...و هنوز هم که هنوز است سوال خیلی هاست...خیلی هایی که شاید نزدیک تر از او بودند!
یادم است  آن  روزها  برخی  ازم میپرسیدند این سوال را؟؟؟؟
میگفتند تو یک دانشجویی.... به درست بچسب که این چیزها برات نان و آب نمی شود...ولی می دیدند هر روز پویا تر از دیروزم...
نمیدانستند که دنبال نان و آب نیستیم و برای  اون  نیست که  کار میکنیم!!اگر اینطور بود ماشاالله تا دلت بخواهد نان و آب!!!

                             
کار به جایی رسید که گفتند  تو دیوانه ای پسر!!!!
میخندیدم...گفتند: مگر خنده داره این کارها مختص یک دیوانه است....
آهی کشیدم و گفتم:آری دیوانه ام....اگه کمک کردن به مردم دیوانگی است...به من بگویید دیوانه
ولی دیوانه واژه ی  قشنگی نیست برای این کار؛بگویید عاشق...
عاشق دیدن خنده ای بر لبان بیماری...عاشق دیدن خوشحالی  مادری و پدری...عاشق...
میخواهم اعترافی کنم؛
درست است  که هیچوقت به طور مستقیم یک  نفر را نجات نداده ام ولی دوست داشته ام  کاری کنم که دیگران جان مردم را نجات دهند...
ولی در عوضش  شاید توانسته ام  کسانی  را خوشحال کنم...
یکی که تو بیمارستانه!یکی که گوشه خانه سالمندان چشم به راه بچشه و وقتی منو می بینه میگه:

جوون تو هم جای بچه خودمی...دعات میکنم مادر...
وای این جمله را که میشنوم انگار بال در می آورم...میخواهم  پرواز کنم...انگار تموم دنیا رو به من داده اند!
آره...خدمت به مردم عاشق میخواد...عاشقی که وقتی میبینه دیگران خوشحال هستند و دعایش میکنند برایش هیچ چیز دیگر  دنیایی مهم نیست!!!

هلال احمر عشق به انسانیت است...عشق به انسانیت انسان ها...

  • احسان کوزه ساززاده