طوفان، سربازانی که در رویای بودن در کنار خانواده هاشان هستن؛
صدای به هم خوردن پنجرها،
بیابان...
و خدایی که در این تاریکی شب حس میکنی به تو نزدیک تر است؛
با اشک هایی در گوشه چشم دست به سوی او بلند میکنی؛
و باران می گیرد...
=============
نوشته ای کوتاه از احساسات دیشبم...
راستی دیشب باران بارید...